اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 18 روز سن داره

كلبه كوچك امير حسين

ماجراي جشن تولد اميرحسين جونم

1391/2/4 0:57
نویسنده : ماماني
2,576 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزان گل

ما در ٢٨فروردين ماه براي اميرحسين عزیزم  تولد گرفتيم.

من و باباش يه روز  قبلش هال پذيرايي رو براي يه جشن كوچولو تزئين كرده بوديم. باباش بادكنك ها رو باد كرد و با بقيه تزئينات به در و ديوار چسبونديم.دوچرخه اي هم كه واسه تولد اميرحسين گرفته بوديم آورديم وسط هال گذاشتيم.اميرحسين داشت بال درمي آورد و واسه فوت كردن شمع هاي كيك تولد لحظه شماري مي كرد.

عصر باباي اميرحسين بعد از اينكه از اداره اومد فرستادمش دنبال كيك تولد.بهش گفته بودم يه كلاه چند تا بادكنك ديگه و يه مقدار خرت وپرت ديگه واسه جشن كوچيكمون بگيره.از اولش هم تصميم گرفته بوديم يه جشن كوچيك خودموني بگيريم.آخه هم ایام فاطمیه بود وهم اینکه   هركي رو دعوت ميكرديم مجبور ميشد يه كادو هم با خودش بياره(راستش تو رو درواسی بودیم )

باباي اميرحسين كه اومد بقيه بادكنك هارو هم باد كرديم و تزئينات هم تكميل شد.از اونجايي كه ما با مادر شوهرم اينا يه جا ميشينيم(طبقه پایین) خب طبيعي بود كه منتظر اونا باشيم.ساعت تقريبا 5 عصر بود كه مادر شوهرم  با عمه مرضيه و عموجواد اومدن.آقاجون (پدر شوهرم) رفته بود بيرون.

دوربين رو آماده كرديم و شمع ها رو روي كيك گذاشتيم و جشن ما شروع شد. اميرحسن شمع ها رو فوت كرد و ما بعد از گرفتن عكس هاي يادگاري كيك رو بريديم و تازه داشتيم مي خورديم كه خواهر كوچيكم زينب از راه رسيد و به فاصله كوتاهي بابا و مامانم و سمانه هم اومدن. واسه اونا هم كيك آوردم .

بابام واسه يه كاري رفت بيرون .مامانم آش خوشمزه اي پخته بود و با هم خورديم. بعد از شام آقاجون هم اومد و بعدش خواهرشوهرم با بچه هاش عليرضا و زهرا كوچولوي نازنينم و محمدرضا جون و شوهرش هم اومدن. يه چند دقيقه بعد هم برادر شوهرم و زنش هم اومدن و ديگه توي فاميلاي نزديكمون كسي نموند كه نيومده باشه

چرا چرا برادرای عزیزم دایی صمد مهربون  که   در دانشگاه آمل درس میخونه وزنگ زد از همونجا تولد امیرحسین رو تبریک گفت وبرادر بزرگ دایی احد عزیزم که در شهرستان کار میکنه واونم تولد یکی یدونه را تبریک گفت...

به اين ترتيب جشن كوچيك ما خود به خود به يه جشن طولاني و نسبتا پرجمعيت تبديل شد و من و شوهرم همونجا تصميم گرفتيم از سال بعد انشاالله خودمون همه رو  دعوت كنيم و جشن درست و حسابي بگيريم البته به این امید که بقیه هم تو شادیاشون ما رو دعوت کنند وما بتونیم محبتحاشون رو جبران کنیم .

 39609094827639599764.jpg

 کیک تولد امیرحسین جونم

 

87943097406732025418.jpg 95137830402544128620.jpg

امیرحسین عزیزم با محمدرضای گلم پسرعمه جونش و زهرای نازنینم دخترعمه جونش

 

78243514317796992963.jpg 97628735629056046651.jpg

امیرحسین  با عموجونش  (عمو جواد) که خیلی خیلی دوستش داره البته اونم امیرحسین رو خیلی دوست داره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان حنا
7 اردیبهشت 91 11:15
آخی عزیزم چه خوشمل و ناز شدی خاله چه کیک خوشمل و خوشمزه ای خوش به حالت که مامان و بابای مهربونت انقده دوستت دارن که برات زحمت کشیدن و جشن تولد به این خوشگلی برات گرفتن و البته دست عزیزانت هم درد نکنه که زحمت کشیدن و برای جشن تولدت اومدن
بازم تولدت رو تبریک میگم عزیزم
ایشالله که 120 ساله شی و زیر ساسه پدرومادر مهربونت سالیان سال زندگی خوبو خوشی داشته باشی از روی مثل ماااااااااااها می بوسم گلم


از اينكه دوست خوبي مثل شما دارم به خودم مي بالم.
اميدوارم بچه هامونم با هم دوست بشن. دوستان واقعي و هميشگي.
مرسي كه سر زدين.
مامان رها
7 اردیبهشت 91 14:59
خدای من عجب جشن با شکوهی
خاله ببین همه چقده دوست دارن تو لحظه 90 رسیدن و اومدن پیشت
ایشالله جشن 100.000 سلگیت باشه عزیزم



ممنون خاله.
قطره قطره جمع شدن تا اينكه همه اومدن و يه جشن قشنگ شد.
مامان رها
7 اردیبهشت 91 15:01
قربونت برم خیلی تو این عکسا ماه شدی
قربون اونخنده هات برم که اینقده ناز می خندی
نگفتی کادو چی گرفتی
نصفشو می دی به خاله با هم شریک شیم



مرسي .
خيلي ممنون كه بهمون سر زدين.باشه خاله جون بيا همش مال تو....اصلا تعارف نميكنم ها...
امیرحسین
27 شهریور 93 13:30
سلام.خدا حفظش کنه.خیلی ماهه