اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

كلبه كوچك امير حسين

تولد یکی یدونم

    سلام عزیز دلم تولدت مبارک ..... انشاالله که همیشه سالمو سلامت باشی وموفق یاشی تولدتو جشن گرفتیم یه جشن کوچیکو صمیمی .. همه بودن بابا بزررگ ،اناجون،عزیز جون ، دایی وزندایی جون ،خاله سمانه وخاله زینب ، عمو کاظموعمو جواد وعمه مرضیه وعمه ربابو سه تابچه هاش علیرضا ومحمد رضا وزهراکوچولو ... آخ که چقدر خوشحال بودی ومثل یه مرد شده بودی عزیز دل مامان ..خیلی خیلی خوشحال بودی ومنو بابا از خوشحالیت بینهایت خوشحالتر .............تولدت پنجشنبه بود ولی ما روز جمعه جنشن گرفتیم تا همه بتونن بیان ....نمیدونم الان که داری اینو میخونی چند سالته وچقدر بزرگ شدی ولی دوست دارم بدونی تو هراندازه هم که بشی بازم امیر حسی...
30 فروردين 1393

انتظار.....

سلام عزیزم ..........    سه روز ....فقط سه روز مونده تا تولدت ....الان دوماهه که در انتظار این روزی ............... انشاالله که برات یه تولد خوشگل میگیرم ........... انشاالله.. ...
25 فروردين 1393

تولد ...تولد...تولدت مبارک عزیز دلم .

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن ...
28 فروردين 1392

تولدتولد ..............دوروز تا تولد........

مادرانه ای در روز تولد پسرم تقدیم به همه مادران تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر ! مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر   شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر   مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر !!! ...
28 فروردين 1392

سلام ...بالاخره درست شد ...

سلام سلام به همه دوستای عزیزم ... نمیدونید چقدر دلم واسه همه دوستام تو این مدت تنگ شده بود ولی خوب هرچقدر اپ میکردمیا نظر میدادم  نمیشد که نمیشد بالاخره فهمیدیم اشکال از مدمون هست ودرستش کردیم .البته قبلا درست شد ولی بعد یک ساعت دوباره خراب شد تا امروز .... تو رو خدا فکر نکنین که بیوفامو سر نمیزنم نه بخدا نمیشد . تو این مدت خیلی اتفاقا برام افتاد مثلا اینکه یهو التهاب عصب بینایی پیدا کردم ومجبور شدم یه هفته تو بیمارستان بستری بشم ودکترا گفتن خدا بهت رحم کرده والا اگه یک ماه دیگه نمیفهمیدی چشمت نابینا میشد امیرحسین کوچولو هم تو این مدت پیش مامانم مونده بود بهش خوش گذشته بود اخه مامانوم خیلی خیلی دوست داره ..ولی خدا رو...
5 دی 1391

دوباره سلام ما برگشتیم.......!!!!!!!!!!!!!

سلام عزیزای گلم یه دنیا  تشکر به خاطر اینکه به یادمون بودین و یه دنیا معذرت به خاطر اینکه نتونستم  بهتون سر بزنم و  مطلب جدید بنویسم. 2 ماهه که  وبلاگمون مشکل پیدا کرده بود و بالاخره درست شد . از اونایی که نظر دادن ( بخصوص مامان رها و مامان امیر رضا و ....) و بی جواب موند خیلی خیلی شرمنده ام. انشا الله جبران می کنم. الان که وبلاگ درست شده  حرف های زیادی واسه گفتن دارم ولی باید کمی صبر کنین تا به مرور همشون رو براتون بنویسم. منتظرم باشین..   ...
7 آذر 1391